تا دست راستش را جلوتر برد تازه یادش افتاد... 24 آذر 1391 توسط جعفرزاده تا دست راستش را جلوتر برد تازه یادش افتاد… بغضش گرفت و اشکش جاری شد. لبخند حضرت عشق را می دید و ریز لب می گفت: رحم الله عمی العباس… (به نقل از وبلاگ نوابیون) مطلب قبلیمطلب بعدی